بیا .........ولی نمی آیی برایت قهوه می ریزم کمی شیر و دو قاشق شکر می گذارم جلوی روی میز گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت قیافه جدی به خود می گیرم با همان لحن همیشگی ام با
سخن می گویم و بهت زده نگاهت میکنم و بهت می گویم نگران نباش من
همیشه دوستت دارم نترس اعتماد کن قهوه ات سرد شد هر کجا هستی
زودتر به خانه بیا و همانطور می نشینم تا تو یک روز بیایی .. ........
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,
|